پرتوى از سيره و سيماى فاطمه زهراء(عليها السلام)
پرتوى از سيره و سيماى فاطمه زهراء(عليها السلام)
پرتوى از سيره و سيماى فاطمه زهراء(عليها السلام)
حضرت فاطمه زهراء(عليها السلام)، دختر گرامى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و خديجه كبرى، چهارمين دختر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است.القاب حضرتش: زهراء، صدّيقه، طاهره، مباركه، زكيّه، راضيه، مرضيّه، محدثَّه و بتول مى باشد.
حضرت فاطمه زهراء(عليها السلام)، دختر گرامى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و خديجه كبرى، چهارمين دختر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است.القاب حضرتش: زهراء، صدّيقه، طاهره، مباركه، زكيّه، راضيه، مرضيّه، محدثَّه و بتول مى باشد.
بيشتر مورّخان شيعه و سنّى، ولادت با سعادت آن حضرت را در بيستم جمادى الثّانى سال پنجم بعثت در مكّه مكرّمه مى دانند.برخى سال سوم و برخى سال دوم بعثت را ذكر كرده اند.يك مورّخ و محدّث سنّى، ولادت آن بانو را در سال اوّل بعثت دانسته است.بديهى است روشن ساختن زاد روز يا سالروز درگذشت شخصيّت هاى بزرگ تاريخ هرچند كه از نظر تاريخى و تحقيقى باارزش و قابل بحث است، امّا از نظر تحليل شخصيّت چندان مهم به نظر نمى رسد.آنچه مهّم و سرنوشت ساز است نقش آنان در سرنوشت انسان و تاريخ مى باشد.پرورش زهراء(عليها السلام) در كنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوّت بود; خانه اى كه محلّ نزول وحى و آيه هاى قرآن است.
آنجا كه نخستين گروه از مسلمانان به يكتايى خدا ايمان آوردند و بر ايمان خويش استوار ماندند.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان، اين تنها خانه اى بود كه چنين بانگى از آن برمى خاست: اللّه اكبر.و زهراء تنها دختر خردسال مكّه بود كه چنين جنب و جوشى را در كنار خود مى ديد.او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهايى مى گذراند.دو خواهرش رقيّه و كلثوم چند سال از او بزرگتر بودند.
شايد راز اين تنهايى هم يكى اين بوده است كه بايد از دوران كودكى همه توجّه وى به رياضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.حضرت زهراء(عليها السلام) بعد از ازدواج با اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، به عنوان بانويى نمونه بر تارك قرون و اعصار درخشيد.دختر پيامبر همچنان كه در زندگى زناشويى نمونه بود، در اطاعت پروردگار نيز نمونه بود.
هنگامى كه از كارهاى خانه فراغت مىيافت به عبادت مى پرداخت، به نماز، دعا، تضرّع به درگاه خدا و دعا براى ديگران.امام صادق(عليه السلام) از اجداد خويش از حسن بن على(عليه السلام) روايت كرده است كه : مادرم شبه هاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مى ايستاد و چون دست به دعا برمى داشت مردان و زنان باايمان را دعا مى كرد، امّا درباره خود چيزى نمى گفت.روزى بدو گفتم: مادر! چرا براى خود نيز مانند ديگران دعاى خير نمى كنى؟ گفت: فرزندم! همسايه مقدّم است.تسبيح هايى كه به نام تسبيحات فاطمه(عليها السلام) شهرت يافته و در كتابهاى معتبر شيعه و سنّى و ديگر اسناد، روايت شده نزد همه معروف است.
فاطمه(عليها السلام) تا وقتى كه رسول خدا از دنيا نرفته بود، سختى ها و تلخى ها زندگى را با ديدن سيماى تابناك پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بر خود هموار مى نمود، ملاقات پدر تمام رنجها را از خاطرش مى زدود و به او آرامش و قدرت مى بخشيد.امّا مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حقّ، و بالاتر از همه دگرگونيهايى كه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ـ به فاصله اى اندك ـ در سنّت مسلمانى پديد آمد، روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.
چنان كه تاريخ نشان مى دهد، او پيش از مرگ پدرش بيمارى جسمى نداشته است.داستان آنان را كه به در خانه او آمدند و مى خواستند خانه را با هر كس كه درون آن است آتش زنند شنيده ايد.خود اين پيشامد، به تنهايى براى آزردن او بس است، چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود.دختر پيغمبر، نالان در بستر افتاد.زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.آن بانوى دو جهان، خطبه اى بليغ در جمع آن زنان بيان فرمود كه با نقل بخشى كوتاه از آن، گوشه اى از دردِ دين و سوز و گداز مكتبى زهراء(عليها السلام) و شِكْوه او از مردم فرصت طلب و غاصبان ولايت را درمى يابيد.
از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بى درد ندانى كه چه دردى است!«به خدا سوگند، اگر پاى در ميان مى نهادند، و على را بر كارى كه پيغمبر به عهده او نهاد، مى گذاردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مى بُرد، و حقّ هر يك را بدو مى سپرد... شگفتا! روزگار چه بوالعجب ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها يكى پس از ديگرى برون مى آرد.راستى مردان شما چرا چنين كردند؟ و چه عذرى آوردند؟ دوست نمايانى غدّار، در حقّ دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكارى خويش گرفتار.سر را گذاشته و به دُم چسبيدند! پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند! نفرين بر مردمى نادان كه تبهكارند و تبهكارى خود را نيكوكارى مى پندارند!»سرانجام، دختر پيغمبر، دنيا را به دنيا طلبان گذاشت و به لقاى پروردگارش شتافت.
فاطمه را شبانه دفن كردند و على(عليه السلام) او را به خاك سپرد و رخصت نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود، و او اين گونه مظلوم و شهيد از دنيا رفت.در تاريخ شهادت آن بانوى بزرگ نيز محدّثان اقوال گوناگونى دارند كه مشهورتر از همه، سيزده جمادى الاولى سال يازده هجرى و ديگرى سوم جمادى الثّانى همان سال است.
فاطمه(عليها السلام) نه تنها از فراگرفتن دانش خسته نمى شد، بلكه در ياد دادن مسائل دين به ديگران از حوصله و پشتكار فراوانى برخوردار بود.روزى زنى نزد او آمد و گفت: مادرى پير دارم كه در مورد نماز خود اشتباهى كرده و مرا فرستاده تا از شما مسأله اى بپرسم.زهراء(عليها السلام) سؤال او را پاسخ فرمود.زن براى بار دوم و سوم آمد و مسأله پرسيد و پاسخ شنيد، اين كار تا ده بار تكرار شد و هر بار آن بانوى بزرگوار، سؤال وى را پاسخ فرمود.زن از رفت و آمدهاى پى در پى شرمگين شد و گفت: ديگر شما را به زحمت نمى اندازم.فاطمه(عليها السلام) فرمود: باز هم بيا و سؤالهايت را بپرس، تو هر قدر سؤال كنى من ناراحت نمى شوم، زيرا از پدرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيدم كه فرمود: روز قيامت علماى پيرو ما محشور مى شوند و به آنها به اندازه دانششان خلعت هاى گرانبها عطا مى گردد و اندازه پاداش به نسبت ميزان تلاشى است كه براى ارشاد و هدايت بندگان خدا نمودهاند .
پيرمرد فاصله كوتاه مسجد و خانه فاطمه(عليها السلام) را طى كرد و دردش را براى او گفت.زهراء(عليها السلام) فرمود: ما نيز اكنون در خانه چيزى نداريم، سپس گردن بندى را كه دختر حمزهبن عبدالمطّلب به او هديه كرده بود از گردن باز كرد و به پيرمرد فقير داد و فرمود: اين را بفروش ان شاءالله به خواسته ات برسى.مرد بينوا گردن بند را گرفت و به مسجد آمد.پيامبر همچنان در ميان اصحاب نشسته بود.عرض كرد: اى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، فاطمه(عليها السلام) اين گردن بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نيازمندى ام برسانم.پيامبر گريست.عمّار ياسر عرض كرد: يا رسول الله! آيا اجازه مى دهى من اين گردن بند را بخرم؟ پيامبر فرمود: هر كس خريدارش باشد خدا او را عذاب ننمايد.
عمّار ياسر از اعرابى پرسيد: گردن بند را چند مى فروشى؟ مرد بينوا گفت: به غذايى از نان و گوشت كه سيرم كند، لباسى كه تنم را بپوشاند و يك دينار خرجى راه كه مرا به خانه ام برساند.عمّار پاسخ داد: من اين گردن بند را به بيست دينار طلا و غذا و لباسى و مركبى از تو خريدم.عمّار مرد را به خانه برد و او را سير كرد، لباسى را به او پوشاند، او را بر مركبى سوار كرد و بيست دينار طلا هم به او داد، آن گاه گردن بند را با مُشك خوشبو ساخت و در پارچه اى پيچيد و به غلام خود گفت: اين را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)تقديم كن، خودت را هم به او بخشيدم.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز غلام و گردن بند را به فاطمه بخشيد.غلام نزد فاطمه آمد.آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد كردم.غلام خنديد.فاطمه(عليها السلام) راز خنده اش را پرسيد.پاسخ داد: اى دختر پيامبر! بركت اين گردن بند مرا به خنده آورد كه گرسنه اى را سير كرد، برهنه اى را پوشاند، فقيرى را غنى نمود، پياده اى را سوار نمود، بنده اى را آزاد كرد و عاقبت هم به سوى صاحب خود برگشت.
هنگامى كه فاطمه(عليها السلام) مشاهده كرد كه خون بند نمى آيد، قطعه حصيرى را سوزانيد و خاكستر آن را بر زخم پاشيد تا خون بند آمد.آن روز پيامبر و على، شمشيرهاى خود را به فاطمه دادند تا آنها را بشويد.در نبرد احد، حمزه سيّدالشهدا، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به شهادت رسيد.پس از نبرد، «صفيّه» خواهر حمزه به اتّفاق فاطمه(عليها السلام) كنار پيكر مثله شده قرار گرفت و شروع به گريستن كرد، فاطمه(عليها السلام) نيز مى گريست و پيامبر هم با او گريه مىكرد و خطاب به حمزه مى فرمود: هيچ مصيبتى مثل مصيبت تو به من نرسيده است.آن گاه خطاب به صفيّه و فاطمه فرمود: مژده باد كه هم اكنون جبرئيل به من خبر داد كه در آسمانهاى هفتگانه، حمزه شير خدا و شير رسول خداست.پس از نبرد اُحد، فاطمه زهراء(عليها السلام) تا زنده بود، هر دو سه روز يك بار به زيارت شهداى احد مى رفت.در نبرد خندق، فاطمه زهراء(عليها السلام) نانى را براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) برد، پيامبر پرسيد: اين چيست؟ فاطمه(عليها السلام) پاسخ داد: نان پختم، دلم آرام نگرفت تا اين كه برايتان آوردم.
پيامبر فرمود: اين اوّلين غذايى است كه پس از سه روز در دهان مى گذارم.در نبرد موته، جعفربن ابيطالب به شهادت رسيد و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به خانه وى رفت و همسر و فرزندانش را دلدارى داد و از آنجا به خانه فاطمه(عليها السلام)رفت.فاطمه مى گريست.پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: بر مثل جعفر بايد گريه كنندگان بگريند.سپس رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: براى خانواده جعفر غذايى تهيّه كنيد، زيرا امروز آنها خود را فراموش كرده اند.فاطمه زهراء(عليها السلام) در فتح مكّه نيز حضور داشت.«امّ هانى»، خواهر امام على(عليه السلام)گويد: در روز فتح مكّه دو نفر از خويشان مشرك شوهرم را پناه دادم و هنوز آنها در خانه ام بودند كه ناگهان برادرم على(عليه السلام)، در حالى كه سواره و زرهپوش بود، پيدا شد و به طرف آن دو تن شمشير كشيد.ميان او و ايشان ايستادم و گفتم: اگر بخواهى آن دو را بكشى، بايد مرا هم پيش از آنها بكشى! على(عليه السلام) بيرون رفت، در حالى كه چيزى نمانده بود آنها را بكشد.من خود را به خيمه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در بطحا رساندم و آن حضرت را پيدا نكردم، ولى فاطمه را ديدم و ماجرا را برايش گفتم.ديدم فاطمه از همسر خود قاطعتر است.او با تعجّب گفت: تو هم بايد مشركان را پناه دهى؟ در اين هنگام رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و از حضرتش براى آن دو امان طلبيدم.پيامبر به آنان امان داد، سپس به فاطمه فرمود كه براى او آب فراهم كند تا شستشو نمايد.هنگامى كه هند، همسر ابوسفيان، و ديگر زنان مشركين براى اعلام پذيرش اسلام و بيعت به حضور پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيدند، فاطمه(عليها السلام)، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و گروهى از زنان عبدالمطّلب حضور داشتند.در ماه رمضان سال دهم هجرى، على(عليه السلام) از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى يك مأموريّت مهّم رزمى، تبليغى و به فرماندهى سيصد سواره نظام به يمن، كه در قلمرو حاكميّت پيامبر بود، اعزام شد.مأموريّت با موفقيّت كامل انجام گرفت و عدّه زيادى نيز به اسلام گرويدند.على(عليه السلام) طىّ نامه اى گزارش كار خود را از يمن براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرستاد.پيامبر در پاسخ على(عليه السلام) امر فرمود كه براى انجام مراسم حجّ، به موقع خود را به مكّه رسانَد، و پيك با اين پيام به سوى على(عليه السلام) باز گشت.پيامبر در ماه ذيقعده آن سال به مردم مدينه و قبايل مجاور اعلام كرد كه قصد دارد حجّ را به جاى آورد و بدين ترتيب، عدّه زيادى براى سفر حجّ مهيّا شدند.آن حضرت در روز 25 ذيقعده سال دهم هجرى قمرى از مدينه حركت نمود و در ذوالحليفه احرام بست.همه همسران پيامبر نيز در اين سفر همراه شدند، آنها به هودج ها سوار بودند، فاطمه(عليها السلام) نيز با آنان بود و در اين سفر عبادى، مناسك حجّ را به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)انجام مى داد. على(عليه السلام) پس از گذشت سه ماه از مأموريت، در ايّام حجّ به مكّه رسيد و در آنجا همسرش فاطمه زهراء(عليها السلام) را ديد.پس از مراسم با شكوه حجّه الوداع، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، هنگام بازگشت به مدينه در غديرخم، در يك اجتماع صدهزار نفرى، على(عليه السلام) را به فرمان خداوند به امامت و جانشينى خود منصوب نمود.با توجّه به حضور فاطمه زهراء(عليها السلام) در حجّهالوداع با اطمينان مى توان گفت كه آن حضرت در مراسم با شكوه غديرخم حضور داشته است.
منبع: خبرگزاری فارس
/س
حضرت فاطمه زهراء(عليها السلام)، دختر گرامى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و خديجه كبرى، چهارمين دختر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است.القاب حضرتش: زهراء، صدّيقه، طاهره، مباركه، زكيّه، راضيه، مرضيّه، محدثَّه و بتول مى باشد.
بيشتر مورّخان شيعه و سنّى، ولادت با سعادت آن حضرت را در بيستم جمادى الثّانى سال پنجم بعثت در مكّه مكرّمه مى دانند.برخى سال سوم و برخى سال دوم بعثت را ذكر كرده اند.يك مورّخ و محدّث سنّى، ولادت آن بانو را در سال اوّل بعثت دانسته است.بديهى است روشن ساختن زاد روز يا سالروز درگذشت شخصيّت هاى بزرگ تاريخ هرچند كه از نظر تاريخى و تحقيقى باارزش و قابل بحث است، امّا از نظر تحليل شخصيّت چندان مهم به نظر نمى رسد.آنچه مهّم و سرنوشت ساز است نقش آنان در سرنوشت انسان و تاريخ مى باشد.پرورش زهراء(عليها السلام) در كنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوّت بود; خانه اى كه محلّ نزول وحى و آيه هاى قرآن است.
آنجا كه نخستين گروه از مسلمانان به يكتايى خدا ايمان آوردند و بر ايمان خويش استوار ماندند.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان، اين تنها خانه اى بود كه چنين بانگى از آن برمى خاست: اللّه اكبر.و زهراء تنها دختر خردسال مكّه بود كه چنين جنب و جوشى را در كنار خود مى ديد.او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهايى مى گذراند.دو خواهرش رقيّه و كلثوم چند سال از او بزرگتر بودند.
شايد راز اين تنهايى هم يكى اين بوده است كه بايد از دوران كودكى همه توجّه وى به رياضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.حضرت زهراء(عليها السلام) بعد از ازدواج با اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، به عنوان بانويى نمونه بر تارك قرون و اعصار درخشيد.دختر پيامبر همچنان كه در زندگى زناشويى نمونه بود، در اطاعت پروردگار نيز نمونه بود.
هنگامى كه از كارهاى خانه فراغت مىيافت به عبادت مى پرداخت، به نماز، دعا، تضرّع به درگاه خدا و دعا براى ديگران.امام صادق(عليه السلام) از اجداد خويش از حسن بن على(عليه السلام) روايت كرده است كه : مادرم شبه هاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مى ايستاد و چون دست به دعا برمى داشت مردان و زنان باايمان را دعا مى كرد، امّا درباره خود چيزى نمى گفت.روزى بدو گفتم: مادر! چرا براى خود نيز مانند ديگران دعاى خير نمى كنى؟ گفت: فرزندم! همسايه مقدّم است.تسبيح هايى كه به نام تسبيحات فاطمه(عليها السلام) شهرت يافته و در كتابهاى معتبر شيعه و سنّى و ديگر اسناد، روايت شده نزد همه معروف است.
فاطمه(عليها السلام) تا وقتى كه رسول خدا از دنيا نرفته بود، سختى ها و تلخى ها زندگى را با ديدن سيماى تابناك پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بر خود هموار مى نمود، ملاقات پدر تمام رنجها را از خاطرش مى زدود و به او آرامش و قدرت مى بخشيد.امّا مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حقّ، و بالاتر از همه دگرگونيهايى كه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ـ به فاصله اى اندك ـ در سنّت مسلمانى پديد آمد، روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.
چنان كه تاريخ نشان مى دهد، او پيش از مرگ پدرش بيمارى جسمى نداشته است.داستان آنان را كه به در خانه او آمدند و مى خواستند خانه را با هر كس كه درون آن است آتش زنند شنيده ايد.خود اين پيشامد، به تنهايى براى آزردن او بس است، چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود.دختر پيغمبر، نالان در بستر افتاد.زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.آن بانوى دو جهان، خطبه اى بليغ در جمع آن زنان بيان فرمود كه با نقل بخشى كوتاه از آن، گوشه اى از دردِ دين و سوز و گداز مكتبى زهراء(عليها السلام) و شِكْوه او از مردم فرصت طلب و غاصبان ولايت را درمى يابيد.
از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بى درد ندانى كه چه دردى است!«به خدا سوگند، اگر پاى در ميان مى نهادند، و على را بر كارى كه پيغمبر به عهده او نهاد، مى گذاردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مى بُرد، و حقّ هر يك را بدو مى سپرد... شگفتا! روزگار چه بوالعجب ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها يكى پس از ديگرى برون مى آرد.راستى مردان شما چرا چنين كردند؟ و چه عذرى آوردند؟ دوست نمايانى غدّار، در حقّ دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكارى خويش گرفتار.سر را گذاشته و به دُم چسبيدند! پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند! نفرين بر مردمى نادان كه تبهكارند و تبهكارى خود را نيكوكارى مى پندارند!»سرانجام، دختر پيغمبر، دنيا را به دنيا طلبان گذاشت و به لقاى پروردگارش شتافت.
فاطمه را شبانه دفن كردند و على(عليه السلام) او را به خاك سپرد و رخصت نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود، و او اين گونه مظلوم و شهيد از دنيا رفت.در تاريخ شهادت آن بانوى بزرگ نيز محدّثان اقوال گوناگونى دارند كه مشهورتر از همه، سيزده جمادى الاولى سال يازده هجرى و ديگرى سوم جمادى الثّانى همان سال است.
دانش اندوزى فاطمه(عليها السلام)
آموزش ديگران
فاطمه(عليها السلام) نه تنها از فراگرفتن دانش خسته نمى شد، بلكه در ياد دادن مسائل دين به ديگران از حوصله و پشتكار فراوانى برخوردار بود.روزى زنى نزد او آمد و گفت: مادرى پير دارم كه در مورد نماز خود اشتباهى كرده و مرا فرستاده تا از شما مسأله اى بپرسم.زهراء(عليها السلام) سؤال او را پاسخ فرمود.زن براى بار دوم و سوم آمد و مسأله پرسيد و پاسخ شنيد، اين كار تا ده بار تكرار شد و هر بار آن بانوى بزرگوار، سؤال وى را پاسخ فرمود.زن از رفت و آمدهاى پى در پى شرمگين شد و گفت: ديگر شما را به زحمت نمى اندازم.فاطمه(عليها السلام) فرمود: باز هم بيا و سؤالهايت را بپرس، تو هر قدر سؤال كنى من ناراحت نمى شوم، زيرا از پدرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيدم كه فرمود: روز قيامت علماى پيرو ما محشور مى شوند و به آنها به اندازه دانششان خلعت هاى گرانبها عطا مى گردد و اندازه پاداش به نسبت ميزان تلاشى است كه براى ارشاد و هدايت بندگان خدا نمودهاند .
عبادت فاطمه(عليها السلام)
گردن بند با بركت
پيرمرد فاصله كوتاه مسجد و خانه فاطمه(عليها السلام) را طى كرد و دردش را براى او گفت.زهراء(عليها السلام) فرمود: ما نيز اكنون در خانه چيزى نداريم، سپس گردن بندى را كه دختر حمزهبن عبدالمطّلب به او هديه كرده بود از گردن باز كرد و به پيرمرد فقير داد و فرمود: اين را بفروش ان شاءالله به خواسته ات برسى.مرد بينوا گردن بند را گرفت و به مسجد آمد.پيامبر همچنان در ميان اصحاب نشسته بود.عرض كرد: اى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، فاطمه(عليها السلام) اين گردن بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نيازمندى ام برسانم.پيامبر گريست.عمّار ياسر عرض كرد: يا رسول الله! آيا اجازه مى دهى من اين گردن بند را بخرم؟ پيامبر فرمود: هر كس خريدارش باشد خدا او را عذاب ننمايد.
عمّار ياسر از اعرابى پرسيد: گردن بند را چند مى فروشى؟ مرد بينوا گفت: به غذايى از نان و گوشت كه سيرم كند، لباسى كه تنم را بپوشاند و يك دينار خرجى راه كه مرا به خانه ام برساند.عمّار پاسخ داد: من اين گردن بند را به بيست دينار طلا و غذا و لباسى و مركبى از تو خريدم.عمّار مرد را به خانه برد و او را سير كرد، لباسى را به او پوشاند، او را بر مركبى سوار كرد و بيست دينار طلا هم به او داد، آن گاه گردن بند را با مُشك خوشبو ساخت و در پارچه اى پيچيد و به غلام خود گفت: اين را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)تقديم كن، خودت را هم به او بخشيدم.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز غلام و گردن بند را به فاطمه بخشيد.غلام نزد فاطمه آمد.آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد كردم.غلام خنديد.فاطمه(عليها السلام) راز خنده اش را پرسيد.پاسخ داد: اى دختر پيامبر! بركت اين گردن بند مرا به خنده آورد كه گرسنه اى را سير كرد، برهنه اى را پوشاند، فقيرى را غنى نمود، پياده اى را سوار نمود، بنده اى را آزاد كرد و عاقبت هم به سوى صاحب خود برگشت.
نقش فاطمه(عليها السلام) در نبردهاى صدر اسلام
هنگامى كه فاطمه(عليها السلام) مشاهده كرد كه خون بند نمى آيد، قطعه حصيرى را سوزانيد و خاكستر آن را بر زخم پاشيد تا خون بند آمد.آن روز پيامبر و على، شمشيرهاى خود را به فاطمه دادند تا آنها را بشويد.در نبرد احد، حمزه سيّدالشهدا، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به شهادت رسيد.پس از نبرد، «صفيّه» خواهر حمزه به اتّفاق فاطمه(عليها السلام) كنار پيكر مثله شده قرار گرفت و شروع به گريستن كرد، فاطمه(عليها السلام) نيز مى گريست و پيامبر هم با او گريه مىكرد و خطاب به حمزه مى فرمود: هيچ مصيبتى مثل مصيبت تو به من نرسيده است.آن گاه خطاب به صفيّه و فاطمه فرمود: مژده باد كه هم اكنون جبرئيل به من خبر داد كه در آسمانهاى هفتگانه، حمزه شير خدا و شير رسول خداست.پس از نبرد اُحد، فاطمه زهراء(عليها السلام) تا زنده بود، هر دو سه روز يك بار به زيارت شهداى احد مى رفت.در نبرد خندق، فاطمه زهراء(عليها السلام) نانى را براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) برد، پيامبر پرسيد: اين چيست؟ فاطمه(عليها السلام) پاسخ داد: نان پختم، دلم آرام نگرفت تا اين كه برايتان آوردم.
پيامبر فرمود: اين اوّلين غذايى است كه پس از سه روز در دهان مى گذارم.در نبرد موته، جعفربن ابيطالب به شهادت رسيد و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به خانه وى رفت و همسر و فرزندانش را دلدارى داد و از آنجا به خانه فاطمه(عليها السلام)رفت.فاطمه مى گريست.پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: بر مثل جعفر بايد گريه كنندگان بگريند.سپس رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: براى خانواده جعفر غذايى تهيّه كنيد، زيرا امروز آنها خود را فراموش كرده اند.فاطمه زهراء(عليها السلام) در فتح مكّه نيز حضور داشت.«امّ هانى»، خواهر امام على(عليه السلام)گويد: در روز فتح مكّه دو نفر از خويشان مشرك شوهرم را پناه دادم و هنوز آنها در خانه ام بودند كه ناگهان برادرم على(عليه السلام)، در حالى كه سواره و زرهپوش بود، پيدا شد و به طرف آن دو تن شمشير كشيد.ميان او و ايشان ايستادم و گفتم: اگر بخواهى آن دو را بكشى، بايد مرا هم پيش از آنها بكشى! على(عليه السلام) بيرون رفت، در حالى كه چيزى نمانده بود آنها را بكشد.من خود را به خيمه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در بطحا رساندم و آن حضرت را پيدا نكردم، ولى فاطمه را ديدم و ماجرا را برايش گفتم.ديدم فاطمه از همسر خود قاطعتر است.او با تعجّب گفت: تو هم بايد مشركان را پناه دهى؟ در اين هنگام رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و از حضرتش براى آن دو امان طلبيدم.پيامبر به آنان امان داد، سپس به فاطمه فرمود كه براى او آب فراهم كند تا شستشو نمايد.هنگامى كه هند، همسر ابوسفيان، و ديگر زنان مشركين براى اعلام پذيرش اسلام و بيعت به حضور پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيدند، فاطمه(عليها السلام)، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و گروهى از زنان عبدالمطّلب حضور داشتند.در ماه رمضان سال دهم هجرى، على(عليه السلام) از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى يك مأموريّت مهّم رزمى، تبليغى و به فرماندهى سيصد سواره نظام به يمن، كه در قلمرو حاكميّت پيامبر بود، اعزام شد.مأموريّت با موفقيّت كامل انجام گرفت و عدّه زيادى نيز به اسلام گرويدند.على(عليه السلام) طىّ نامه اى گزارش كار خود را از يمن براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرستاد.پيامبر در پاسخ على(عليه السلام) امر فرمود كه براى انجام مراسم حجّ، به موقع خود را به مكّه رسانَد، و پيك با اين پيام به سوى على(عليه السلام) باز گشت.پيامبر در ماه ذيقعده آن سال به مردم مدينه و قبايل مجاور اعلام كرد كه قصد دارد حجّ را به جاى آورد و بدين ترتيب، عدّه زيادى براى سفر حجّ مهيّا شدند.آن حضرت در روز 25 ذيقعده سال دهم هجرى قمرى از مدينه حركت نمود و در ذوالحليفه احرام بست.همه همسران پيامبر نيز در اين سفر همراه شدند، آنها به هودج ها سوار بودند، فاطمه(عليها السلام) نيز با آنان بود و در اين سفر عبادى، مناسك حجّ را به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)انجام مى داد. على(عليه السلام) پس از گذشت سه ماه از مأموريت، در ايّام حجّ به مكّه رسيد و در آنجا همسرش فاطمه زهراء(عليها السلام) را ديد.پس از مراسم با شكوه حجّه الوداع، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، هنگام بازگشت به مدينه در غديرخم، در يك اجتماع صدهزار نفرى، على(عليه السلام) را به فرمان خداوند به امامت و جانشينى خود منصوب نمود.با توجّه به حضور فاطمه زهراء(عليها السلام) در حجّهالوداع با اطمينان مى توان گفت كه آن حضرت در مراسم با شكوه غديرخم حضور داشته است.
زهراء و آخرين لحظات زندگانى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
منبع: خبرگزاری فارس
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}